سینماگران ایرانی در جشنواره فیلم لندن: دوربینها در دو سوی مرز
احسان خوشبخت
«جشنواره فیلم لندن»، با در نظرنگرفتن «ویناله» در اتریش، آخرین ایستگاه سینمای ایران در اروپا در طول یك سالِ سینماییست، جایی كه میشود مجموعهای متنوع از بهترینهای سینماهای كشورهای مختلف كه قبلاً در جشنوارههای ردهی الف نمایش داده شدهاند را در دورهای فشرده تماشا كرد. اگرچه سهم سینمای ایران در این دوره فقط یك فیلم بود (مقایسه كنید با حضور هفت فیلم از اسرائیل، پنج فیلم از کره جنوبی و چهار فیلم از ترکیه)، اما از طرف دیگر حداقل چهار فیلم در بخشهای مختلف حضور داشتند كه توسط كارگردانان ایرانی یا ایرانیتبار ساخته شده بودند، محصولاتی كه جغرافیای تولیدشان از آسیای میانه تا آمریكای شمالی تنوع داشت.
به علاوه، داستان یكی از فیلمهای جشنواره، گلاب (جان استیوارت)، به ایران مربوط میشد و یك فیلم – كمپ ایكس ری (پیتر سَتْلِر)– بازیگری ایرانی، پیمان معادی، را به عنوان یكی از ستارگان اصلیش داشت. فیلمهای این دسته به گروهی مسألهدار از بازنمایی ابتدایی ایران و یا خاورمیانه در سینمای آمریكا تعلق دارند كه پر است از سوءتفاهمها، كلیشهها و اشتباهات همیشگی. خاورمیانه در این فیلمها بدون هیچ اصالتی به یك ایدهی مغشوش از نابسامانی سیاسی تقلیل پیدا میكند: در گلاب پنجره زندانی در ایران با روزنامههایی عربی پوشانده شده و در كمپ ایكس ری دیوار بیمارستان زندانی در گوانتانامو برای نگهداری مضنونین به تروریسم كه عربتبار هستند با پوسترهایی به فارسی مزین شده است.
با آنكه چند سالی است جشنواره فیلم لندن انتخابهایش از سینمای ایران را به حداقل رسانده، اما باز هم جای پرسش داشت كه چطور فقط یك فیلم از ایران برای فستیوالی ۲۴۸ فیلمه گزینش شده است. این موضوع درست است كه فستیوال فیلم ادینبرو در اواخر خردادماه با انتخاب بعضی از بهترین فیلمهای سال گذشته سینمای ایران دست لندنیها را در انتخاب بست (لندن فیلمهای نمایش داده شده در ادینبرو را دوباره انتخاب نمیكند)، اما سلیقه محدود گزینشكنندگانِ بخش ایران فقط مربوط به این دوره نمیشود و این موضوعی است كه در چند سال اخیر گریبانگیر این جشنواره بوده است. باید اضافه كنم كه تمام تقصیر متوجه جشنواره نیست و در معرفی ناموفق سینمای ایران، پخشكنندهها نیز نقش مهمی بازی میكنند. در شرایطی كه بعضی از ملالآورترین فیلمهای سال كه عاری از هر نوعی خلاقیتی هستند با كمپین تبلیغاتی نفسگیر برای خودشان در گیشه و صفحات انتقاد مجلهها، روزنامهها و سایتها جا باز میكنند، فیلمهای ایرانی معمولاً محكوماند كه این بازی تبلیغاتی را واگذار كنند. نمونۀ قصهها، آخرین ساخته یكی از مهمترین فیلمسازان ایرانی دو دهۀ اخیر، رخشان بنیاعتماد، نشان میدهد كه چطور فیلمهای مهم یا درخشان میتوانند قربانی شرایط نمایش نامناسب شوند. قصهها در نمایشهای مخصوص مطبوعات و رسانهها كه دو هفته قبل از آغاز رسمی جشنواره لندن شروع میشود گنجانده نشده بود؛ این فیلم در آرشیو آنلاین فستیوال كه فیلمها را برای تماشای منتقدان آپلود میكنند وجود نداشت؛ و در نهایت به دو سینمای حاشیهای كه تازه به جشنواره اضافه شدهاند و فاصله زیادشان از مركز سینمایی لندن آنها را به كمطرفدارترین سینماهای جشنواره بدل كرده پرتاب شدند («ریتزی» در بریكستُن و «پیكچرهاوس» در هَكْنی). واكنشهای انتقادی به فیلمی كه به قول مدیر سابق جشنواره ادینبرو، كریس فوجیوارا، بهترین فیلم ایرانی جشنواره فجر سال گذشته بود و جایزه بهترین فیلمنامه را از جشنواره ونیز گرفته بود در لندن تقریباً نزدیك به صفر بود.
به هم خوردن شكل آشنای حضور سینمای ایران در جشنوارههای بینالمللی با غلبۀ كمّی «سینمای دور از وطن» یا «سینمای خانه به دوش» (Diasporic Cinema) نه فقط نشانهای از تغییر گرایشهای روز و جابجا شدن كانونهای تمركز سینماست، بلكه نشان دهنده تغییرات و مشكلات همیشگی توزیع و دریافت سینمای ایران نیز هست. اما در هر صورت این فیلمها، ساخته شده در شیراز یا وین، نموداری از حساسیتهای ایرانی هستند و در بیشتر موارد، با آن كه فیلم در كشوری به جز ایران تولید شده، هنوز با آنها با عنوان آثاری برخورد میشود كه مختصاتی از ایران در خود دارند، مختصاتی كه میتواند به شدتهای مختلف پدیدهای به نام ایران را برای تماشاگر آشنا و ناآشنا توضیح دهد.
به شهادت فیلمهای نمایش داده شده در جشنواره لندن، سینماگران ایرانی یا ایرانیتبار خارج از ایران دو نوع فیلم میسازند: یا مسائل و دشواریهای جنبشهای سیاسی و اجتماعی اخیر ایران را مبنای كار قرار میدهند (در این حال به روز بودن این مسائل و اشتیاق تماشاگر غربی برای كسب معلومات بیشتر دربارۀ دنیای بستۀ ایران به كمك این فیلمها میآید كه معمولاً از نظر زیباییشناسی در سطحی پایینتر از فیلمهایی كه در خود ایران ساخته میشوند قرار دارند) و یا این كه فیلمها از مختصات فرهنگی ایران استفاده میكنند، اما در مسیری شخصیتر و بیمرز گام برمیدارد. فیلمسازان این دستهاند كه استعدادهای تازهای را نوید میدهند.
با مهاجرتهای بعد از انقلاب، ادامه تحصیلهایی كه به اقامت میانجامد و تولد نسل دوم و سوم ایرانیها در اروپا و آمریكای شمالی نسل تازهای از فیلمسازان ایرانی ظهور كردهاند كه سینمایشان تفاوت زیادی دارد با آنچه كه حمید نفیسی «سینمای در تبعید» خوانده. دلمشغولیهای سیاسی و اجتماعی، نوستالژی و حزن برای بازگشت به وطن، مفهوم خانه و تعاملات از راه دورِ بین دو دنیای جداافتاده در این فیلمها نقش چندانی ندارد. اینها فیلمهاییاند در تلاش برای بازی با زبان سینما و از نو به كار بردن فرمولهای ژانری سینمای عامهپسند كه سعی میكنند با قراردادن این سینما در دل فرهنگ ایرانی – حتی اگر فیلمشان در جای دیگری ساخته شده باشد – غرابتی از پیش طراحی شده به دنیای اثرشان ببخشند. كارگردانانی مثل دزیره اخوان با رفتار مناسب و آنا لیلی امانپور با دختری در شب تنها به خانه میرود - هر دو از آمریكا - نمونههایی از سینمای مستقل ایرانیتبارها در غرباند. نمونهای دیگر و سومین زن ایرانیتبارِ جشنواره، سودابه مرتضایی است با فیلم ماكوندو كه از خلال داستان نوجوانی چِچِنی مسأله پناهندگان مناطق جنگزده كه روانهی اروپا میشوند را بررسی میكند. باید اضافه كرد از این سه فیلم تنها دختری در شب به نوعی به ایران مربوط میشود و به زبان فارسی ساخته شده است.
فیلمهای ساخته شده توسط كارگردانان ایرانی در خارج از ایران گروه دیگری از فیلمهای جشنوارههای سینمایی را میسازد. با وجود آزادی برای برخورد با مضامینی كه در ایران امكان طرح آن وجود ندارد این سینما كه به تابوهای جامعه امروز ایران میپردازد معمولاً به سینمای «اكسپلویتیشن/بهرهبردارانه» (Exploitation Film) پهلو میزند تا سینمایی متكی بر استفاده خوددارانه و هنرمندانه از آزادی بیانِ هنری و سیاسی. محسن مخملباف، سمبل تولد، اعتلا و نزول سینمای انقلابی ایران با فیلم رییس جمهور در جشنواره حاضر بود، فیلمی كه تصویرش از دیكتاتوری در گریز از خشم انقلابیها در كشوری نامعلوم بیشتر از این كه یادآور رژیمهای اخیر خاورمیانه باشد یادآور آخرین شاه ایران است. مخملباف همچنان كه به سمبلیزم تصاویر «قشنگ»اش و اومانیزم شفاهیش –كه فقط در دیالوگهای فیلم شنیده میشود - وفادار میماند، در جسارت، عمق و وضوح بیان تاریخی پشت سر فیلمسازانی قرار میگیرد كه در دل ایران فیلم میسازند (برای نمونهای از سینمای مدرن سیاسی ایران من عصبانی نیستم را ببینید كه ماه دیگر در لندن نمایش داده خواهد شد.) اینجاست كه سینمای در تبعید خودش را به صورت تلاشهایی ناموفق از بازی با مضامین ممنوعه یا تأكید لوث شده بر تعهدی سیاسی/انسانی نشان میدهد.
اگر فیلمها و فیلمسازان ایرانی جشنواره لندن را در متنی وسیعتر از تحولات سینما از آغاز امسال در نظر بگیریم استنباط من این خواهد بود كه جشنوارههای سینمایی به «سینمای دیگر» ایران گرایش پیدا كردهاند، سینمایی جوان، با حضور پررنگ كارگردانان زن با صداهایی رسا، سینمایی كه برایش «فرم» اهمیت بیشتری از ( یا اهمیت یكسانی با) «مضمون» دارد. این سینما را باید به منزله گسستی از سینمای شبه نئورالیستی ایران و دلمشغولیهای اجتماعیش و یا سینمای شبهتجربی كیارستمی و پرسشهای اومانیستیش قلمداد كرد، دو دستهای كه همیشه آثاری فوقالعاده در آنها ساخته شده و خواهد شد. اما این فیلمهای تازه (نگاه كنید به ماهی و گربه و تابور، هر دو نمایش داده شده در ادینبرو) به اندازۀ درامهای اجتماعی ریشه در جامعۀ امروز ایران دارند و تلفیقی هوشمندانهاند از سینمایی ژانری و فرا مِلی با مختصات آشنای سرزمینی به نام ایران. اگرچه به نظر میرسد كه جشنواره فیلم لندن هنوز از وجود این سینمای سوم در ایران با خبر نشده یا آن كه آن را به رسمیت نشناخته، اما همین انتخابهای اندك و پراكنده میتواند ثابت كند كه سینمای ایران حالا دیگر محدود به مرزهای جغرافیایی آن سرزمین نمیشود. تقابل بین سینماگران داخل و خارج ایران باعث شده تا پلهای نامرئی بین «سینمای خانه به دوش» و سینمای ملی ایران بیش از هر زمانی هویدا شود. باید اعتراف كرد در این موج تازه، جستجوی تؤام با خلاقیت و سماجتِ سینماگران برای درك هویتِ ایرانی به گشایش مرزهای سینمایی ایران انجامیده است.
تصویر بالا: «قصهها» (کارگردان: رخشان بنیاعتماد)
این نوشته تنها نظریات شخص نویسنده را بیان میکند و بریتیش کانسیل تنها بستری برای تبادل نظر فراهم کردهاست. لطفاً نظرات، پیشنهادات و انتقادات خود را به آدرس underline@britishcouncil.org بفرستید.