بازگشت غافلگیرکنندۀ فرم در «این یک پیپ نیست» و استقبال مردمی غافلگیرکنندهتر از این اجرای تازه در تهران.
نسیـم احمدپور سامانـی
امروز، در سال ۱۳۹۶ استقبال مخاطب از نمایش این یک پیپ نیست همانقدر که خوشحالکننده است بهتبرانگیز است. هنوز فاصلۀ چندانی نداریم از سالهایی که اجراهای به اصطلاح رادیکال چنان دافعهبرانگیز بود که به سرعت با برچسبهایی نظیر روشنفکرنما، متظاهرانه، پرادّعا و ادایی، هیاهویی برای هیچ تلقی میشد و مخاطب باافتخار مواجهه با هر پدیدۀ سختفهمی را با بیان «من که هیچ چیز نفهمیدم!» فیصله میداد. این رویکرد مخاطب، البته ارجاعی به نفهمیدن مخاطب نداشت بلکه در شکلی کنایی به این نکته اشاره میکرد که این تئاتر چیزی برای فهمیدن در چنته ندارد.
در مسیر توسعه و تشویق چنین دیدگاهی در روندی تدریجی، در فاصلۀ کمتر از ده سال، تعداد سالنهای تئاتر از حدود ده محل رسمی به حدود سی محل اجرای خصوصی تئاتر افزایش پیدا کرد و پدیدهای غریب چون تئاترِ خصوصی، در شکلی معلول، به عناوین الکن تئاتری ما افزوده شد. خیل اجراگران تئاتر با عنایت به تئاتر مخاطبپسند، شکلی از این هنر را عرضه کردند که بیاغراق فاصلۀ چندانی با انواع درامهای تلویزیونی نداشت. درامهایی که با داعیۀ رسالت اجتماعی، در حدی اشباعشده به مسائلی چون فحشاء، اعتیاد، فقر و مضامینی مشابه پرداختند. این آثار نه در شکلی نخبه، بلکه با ادعاهایی همچون «با مردم و برای مردم»، تئاتر را در حرکتی تدریجی به چیزی مبتذل تبدیل کردند.
وقتی در دوران ریاستجمهوری محمود احمدینژاد پروژۀ حذف سوبسید دولتی برای تئاتر کلید خورد، گروههای تولید تئاتر نیز در واکنشی طبیعی به حل بحران مالی بهتدریج به فکر تأمین بودجۀ تولید از منابع غیردولتی افتادند. از طرفی ایدۀ خودکفایی تئاتر قوت گرفت؛ اینکه تئاتر باید از پس هزینۀ خودش بربیاید. هنرپیشۀ سینما میتوانست مخاطب بیشتری را به سالن بکشاند. قیمت بلیت تئاتر بهحق باید گرانتر باشد تا از محل آن، هم دستمزد بازیگر سینما تأمین شود و هم هزینههای جاری تئاتر. از طرفی مخاطبی که با انگیزۀ اولیۀ دیدن هنرپیشۀ مورد علاقهاش به سالن میآمد، برای مواجهه با تئاتری که دغدغههایی جدیتر، از نظر محتوا و شکل دنبال میکرد آمادگی نداشت. به این واسطه تئاتر بود که قدمبهقدم به مخاطب تازهواردش نزدیک شد و ذرهذره از مواضع خود عدول کرد. مخاطب جدی و وفادار تئاتر به محاق رفت و کمکم جایش را به خیل تماشاگران دیگر داد که هر چند تعدادشان بیشتر از مخاطبان سنتی تئاتر بود ولی کماکان نمیتوانستند جای خالی مخاطبان جدی تئاتر را پر کنند. در این شرایط نوظهور چگونه میتوان تئاتری کار کرد بدون ستاره، بدون داستان سرراست، بدون خوشمزگیهای رایج، آن هم در فرمی پیچیده و همچنان به حیات ادامه داد؟
از این منظر این یک پیپ نیست پدیدهای است که پس از مدتها میتواند بین نگاه مخاطب و منتقد همگرایی ایجاد کند؛ و چه جالب که سالن نمایش پر است و تماشاگر در انتها با میل و رغبت کف میزند، آن هم برای تئاتری که در اولین قدم با ارجاع به عنوان این یک پیپ نیست تلویحاً از مخاطب میخواهد به آنچه که میبیند شک کند و با به تردید انداختن مخاطب، حرکت او را در مسیر بازتعریف کلیشههای رایج کلید میزند.
دکور نمایش این یک پیپ نیست با اتاقکهای مجاور در دو طبقه، چند قاب صحنه را تشکیل میدهد که شیوۀ سینمایی «اسپیلیت اسکرین» را تداعی میکند. رفت و آمد و ورود و خروج بازیگرها با زمانبندی مهندسیشده، شبیه کاتهای فیلمی سینمایی است که داستان را در گذشته و حال و آینده روایت میکند. داستان، روایتی غیرخطی از زندگی دو برادر به نام جان و جیم است که در خانهای با هم زندگی میکنند. یکی از برادرها منتظر همسرش است، در حالیکه برادر دیگر معتقد است زن برادر او سالها پیش مرده است. ماجرا وقتی پیچیدهتر میشود که پای افرادی جدید به داستان باز میشود؛ آدمهایی که نمیتوانیم با اطمینان بگوییم کدامیک زندهاند و کدام مرده. این پیچیدگی در اجرا تقویت میشود. نقش جیم را دو بازیگر و نقش جان را دو بازیگر بازی میکنند؛ به این ترتیب ما چهار بازیگر برای اجرای دو نقش داریم. جان و جیم در برابر شخصیتهای دیگر، مادر و ماریا، مواضعی متفاوت و گاه متضاد میگیرند. جان را میبینیم که هر روز با مادرش تلفنی حرف میزند، ولی جیم ادعا میکند مادرشان بیستوپنج سال پیش آنها را ترک کرده و از آن زمان از او خبری نبوده است. ماریا همسر جیم را میبینیم که دوباره به خانه برگشته، اما جان ادعا میکند ماریا همسر جیم در سانحۀ هوایی کشته شده است. از آن طرف بازیگر نقش ماریا را میبینیم که در صحنه حضور دارد. نقش مادر و پلیس را هیچکس بازی میکند. یعنی بازیگری که به شکل فیزیکی در صحنه وجود ندارد ولی بازیگران دیگر در میزانسنهایی چیدهشده طوری رفتار میکنند که انگار کاملاً در مواجهۀ فیزیکی و واقعی با آنها قرار میگیرند. پلیس را نمیبینیم ولی بازیگران روی صحنه او را میبینند. مادر را هم نمیبینیم ولی تعدادی از بازیگران او را میبینند. بازیگران به زبان مندرآوردی حرف میزنند که خودشان میفهمند ولی ما گاهی با بالانویس یا اشارات راوی متوجه مضمون حرفهایشان میشویم. تمام دیالوگها همزمان به فارسی دوبله میشوند و اینگونه همۀ عناصر حاضر بر صحنه را در شکلی آشناییزداییشده میبینیم. عینیت و ذهنیت و حقیقت و مجاز در هم تنیده میشوند و پیکرهای تماشایی میسازند که حتی اگر دوستش نداشته باشیم یا اگر اشکالاتی در نحوۀ اجرا و ارائه وجود داشته باشد، باز هم تفکربرانگیز خواهد بود.
وقتی رنه مگریت، نقاش بلژیکی، در سال ۱۹۲۹ یک پیپ را کشید و زیر آن نوشت: «این یک پیپ نیست» مخاطب را به چالشی دعوت کرد که در آن تمام ساختارهای هنری را که برای قرنها محافظهکارانه حفظ شده بود بازنگری کند. میشل فوکو در مقالهای با همین نام حمایت خود را از به چالش کشیدن ساختارهای هنری توسط رنه مگریت اعلام کرد.
امروز، محمد مساوات در تئاتر ما و در حرکتی کاملاً بهموقع، ظاهراً در تداوم حرکت رنه مگریت گام برداشته است، قدمی که تلاش میکند حافظۀ تاریخیمان را بیدار کند. او به ما تلنگری میزند تا در میان خیل تولیدات انبوه و بیدقت و بیخاصیت تئاتری، حواسمان را جمع کند. به یادمان بیاورد بدیهیاتِ ظاهراً فهمشده را از فرط بدیهی بودن درک نمیکنیم. اینکه زنده بودن یک اثر به صرف حضور فیزیکی بازیگر روی صحنه نیست، همچنانکه متعهد بودن یک اثر به صرف پرداختِ سطحی و اشکانگیز به تیرهروزیهایمان نیست.
محمد مساوات در مواجهه با نمایش خود، حواس مخاطب را احضار میکند. بینایی مخاطب و تصور او را از آنچه که میبیند مغشوش میکند. شنوایی مخاطب را و درک او را از زمان و مکان به بازی میگیرد تا زنده بودن تئاتر را با تکیه بر تعاریف بنیادین و اساسی این هنر گوشزد کند. در انتها وقتی نمایش به پایان میرسد در بالانویسی به مخاطب اعلام میشود: «نمایش به پایان رسید». در ادامه نوشته میشود: «مخاطبان بلند میشوند و برای بازیگرانی که وجود ندارند دست میزنند». این اتفاق همزمان میشود با مخاطبان واقعی در سالن که تمامقد ایستادهاند و برای نمایش دست میزنند. سپس در بالانویس میآید: «شما آن مخاطبان نیستید» و در اینجا حضور مخاطب نیز با نفی حضورش توسط نمایش، تأکید میشود. چه خوب که مخاطب همۀ این سختگیریها را برمیتابد و باهوش انگاشته شدن خود را قدر میداند و با اشتیاق خود حضور اثری جدی را حمایت میکند. او با حضور خود به تولیدگران تئاتر گوشزد میکند که آنها نیز تعاریف نخنمای خود را از مخاطب و سلیقه و علاقۀ او بازتعریف کنند و شناختی دوباره از تماشاگر امروز خود داشته باشند.
در این یک پیپ نیست قراردادهای تئاتری حذف میشوند و بعد در فقدانشان، همان قواعد محذوف مورد تأکید قرار میگیرند، قواعدی که از فرط بدیهی انگاشته شدن کاملاً از یاد رفته و از کاربرد افتاده بودند. این نمایش، با بازی حذف و اضافه، پتانسیلهای هنر تئاتر را به یادمان میآورد، اینکه تئاتر چه بوده، چه هست و چه میتواند باشد.
این نوشته نظریات شخص نویسنده را بیان میکند و شورای فرهنگی بریتانیا تنها بستری برای تبادل نظر فراهم کردهاست. لطفاً نظرات، پیشنهادات و انتقادات خود را به آدرس underline@britishcouncil.org و یا به صفحه فیسبوک ما بفرستید. از این پس نیز می توانید با عضویت در کانال تلگرام و اینستاگرام ما مطالب مجله ی آندرلاین را دنبال کنید.